مطالب عاشقانه

مطالبی درمورد خواسته ی اساسی انسان عشق میباشد و باشرح این مطالب سعی دارم با عشاق ارتباط برقرارکنم.

وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست ندارم؛‌ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.

سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ،‌ من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم،‌ به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، ‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.

لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.

بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم.

گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.

کاش می شد من به جای تو می رفتم

در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم..............................

روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم

 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:,ساعت13:16توسط saba | |

امشب اومدم که با تو باشم,با خود خود تو...باهات خوش باشم.‏ امشب ارزویی به دلم نیست که بهت بگم. امشب حتی اجابت دلهای متوسل رو هم نمیخوام. امشب نیومدم که بگم از پلیدی روزگار گله دارم... امشب میخوام مثل ریحان باشم,مثه وقتایی که از صندلی میره روی میز و به زحمت دستاش رو میرسونه دور گردن باباش و می بوسدش‏!‏ میخوام که به تو نزدیک باشم... منم امشب سعی میکنم بیام بالا‏!‏ اخه تو خیلی بالایی خدا‏!‏‏!‏‏!‏ میشه کمکم باشی دستام به دور گردنت برسه‏?‏ میشه امشب مال من بشی‏‏?‏

+نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت16:39توسط saba | |

سرتاسرخیال من هزارتا باغ دلگشاست,هزارتا عشق دم بخت منتظر یه پاگشاست رو ایه های بارونی نوشتم بسته به توست جونم و سرنوشتم تو مظهرتحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی...

+نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت16:22توسط saba | |

شبی پرسیدمش با بی قراری که غیر از من کسی را دوست داری‏?‏ دوچشمش از خجالت برهم امد میان اشکهایش گفت اری تو که قصد جدایی کرده بودی خیال بی وفایی کرده بودی چرا با این دل زود باور من زمانی اشنایی کرده بودی‏?‏‏?‏‏?‏‏?‏

+نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت16:17توسط saba | |

+نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت14:50توسط saba | |